دنیای بدون دروغ



سلام سلام:)

اینجانب ماه پیشونی‍♀️ هستم رفیق جنگ کله گردالی‍♂️.

اکنون در ایام مبارک و خجسته ی قرنطینه به سر می‌بریم و ما دوتا تصمیم گرفتیم صدا تا کار رو انتخاب کنیم که توو این ایام انجام بدیم و یکی از این کارها ساختن وبلاگ و پیج مشترک بود:) 

وبلاگ رو من استارت زدم و پیج رو کله گردالی عزیز خواهد ساخت و هروقت ساخته شه آدرسش در همین پست قرار خواهد گرفت:) 

ما اینجا از هر دری سخن خواهیم گفت و دنیامون رو اینجا خواهیم ساخت^_^

اگه دنیای ما رو نمیپسندین به خودتون احترام بذارین و با ما هم نوا نشین و اگه میپسندین از آشنایی با شما بسی خوشبختیم❤️


سلام سلام

همه حرفا روماه پیشونیتو پست اولش زد

ما به این نتیجه رسیدیم که بتونیم دو نفری یه پیجو اداره کنیم و براتون از حرف دلمون بنویسیم،راستش امروز صب که از خواب بیدار شدم و دیدم ماه پیشونی گفته که پیج ساخته واقعا واقعا خوشحال و هیجان زده شدم

راستش من فک کردم اینکه تجربه هامونو ، عاشقانه هامونو ، دعواهامونو ، دلگیری هامونو و مشکلامونو بنویسیم اینجا هم باعث بهتر شدن رابطمون میشه و هم میتونه به شما کمک کنه ازشون تجربه کسب کنید و حتی درس بگیرید

عشق من و ماه پیشونی یه عشق نابه که بهتون قول میدم ارزش نوشتن و خوندن رو داره، لطفا اگه پستامونو دوست دارید برامون نظر بذارید و بهمون انرژی بدید،اگر هم به نظرتون دلنشین نیستن لطفا به نظر ما احترام بذارید و از بی احترامی خودداری کنید

به زودی پیج اینستامونو راه میندازیم و همینجا بهتون خبر میدیم


از قدیم گفتن انسان جایز الخطاست! میدونید چرا میگن جایز الخطا؟ ینی جایز هست که خطا کنه!چون از اشتباهاتش درس میگیره

اما وای و صد وای به اونروزی که یه اشتباه انجام بده که هرچقدم با خودش کلنجار بره نتونه خودشو ببخشه

میدونید تو زندگی همه ما یه سری لحظه ها و کارای خاص وحود دارن که ما با فکر کزدن به اون آرامش پیدا میکنیم،حس خوبی بهمون میدن

اما گاهی اوقات یه حرف اشتباه میتونه تمام خاص بودن اون قضیه رو از بین ببره

و براتون آرزو میکنم هیچوقت اون کسی نباشید که با حرف اشتباهتون یه ماجرای خااص رو برای یه نفر خراب میکنید.و بیشتر  از اون براتون آرزو میکنم که هیچوقت ناخواسته تو این موقعیت قرار نگیرید.

من استاد خراب کردن لحظه ها و روزهای خاص با حرفای نامربوطم و متاسفانه در صددرصد مواقع هم ناخواسته هس.ینی حداقل اگر از قصد میخواستم که اون حرفو بزنم اینقد عذاب وجدان نمیگرفتم

راستش نمیدونم چی شد که یهو تو ذهنم اومد که من چقدر ازین نظر به ماه پیشونی بدهکارم،یهو عذاب وجدانش تو جونم شروع شد و الان دارم آرزو میکنم کاش بیذار بود یکمی قربون صدقش میرفتم از عذاب وجدانم کم میشد:)ولی خدایی هممون میپرستیمش شاهده هیچوقت تو این رابطه از عمد دل ماه پیشونی رو نشکستم

یهو یادم اومد ماه پیشونی چقد یار خوبیه که هنوز منو اینقد دوس داره

ماه پیشونی به من یاد داد معنی عشق بی شرط رو معنی اعتمادوو من چقدر دلشادم ازینکه هیچ چیز پنهانی بین من و یارم وجود نداره که بخوایم عذاب وجدانشو داشته باشیم وو چقدر بیشتر خوشحالم که اینقد اعتماد  بینمون وجود داره

خب دعام براورده شد و ماه پیشونی بیداره:)من برم عذاب وجدانو کم کنم

خدافظ


صب بیدار شدم، دختر و پسر هردو بیدار بودن و مسئولیت من شروع شده بود؛ هم خونه و هم بچه‌ها. صبحانه آماده کردم و دنبال بچه ها دویدم لقمه بذارم دهنشون. تلویزیون روشن کردن و فیلم دیدن رو شروع کردن. منم برای این که از تلویزیون جداشون کنم پیشنهاد درست کردن بستنی یخی دادم و هردو استقبال کردن با این تفاوت که دختر گفت خودت انجام بده برامون:/ و پسر با ذوق اومد کمک:). بعد از اون هم به این امید که دختر رو از پای تلویزیون بلند کنم پیشنهاد اوریگامی درست کردن دادم که اول قصد همراهی نداشت ولی وقتی قایق درست کردیم بدو بدو اومد گفت منم چوب جادویی قلبی میخوام :) البته ناگفته نماند که انتظار داشت من براش درست کنم و خودش بره فیلمشو ببینه ولی من زیر بار نرفتم و گفتم بیا برات فیلم میذارم خودت درست کن منم کمکت میکنم:) و به این شکل بانو چشم از تلویزیون برداشت! بعدم دلش خواست کتاب جادو با وردها و معجون های سحرآمیز داشته باشه که درمورد اون هم دلش می‌خواست من انجام بدم نه خودش! برای پسر هم یه موشک ساختیم ولی ساعت بن تنی نمیتونستیم بسازیم:). به این ترتیب کل سالن شد پر از کاغذ و پوست پسته:) 

موقع ناهار به زور آوردم نشوندمشون پای سفره و کل آشپزخونه شد پر برنج ولی خب مهم این بود که خوردن:) بعد از ناهار چون اینترنت خراب بودن رفتن توو اتاق بازی کنن و منم جارو به دست همه جا رو جارو کشیدم و بعد ظرفا رو شستم. بعد از اون هم براشون تلویزیون روشن کردم و خودم نشستم کتاب خوندم.

پسر پی پی کرد و مجبور شدم یه بچه ی خودمختار رو ببرم بشورم و مامی کنم:) حالا شما تصور کنین چقد کار سختی انجام دادم و تصور کنین جز اولین دفعاتم بود تا بفهمین عمق فاجعه رو:) 

پسر از بستنی یخی درست کردن خوشش اومده بود و تا من حواسم نبود رفته بود تنگ رو پر از آب کرده بود و خب یه موش آب کشده رو تصور کنین در ابعاد انسان 3 ساله:) 

جاری خواهر جان اومد و توو آماده کردن شام کمک کرد و بعد هم رفت. آشپزخونه پر از ظرف بود و خونه فوق العاده نامرتب :) همه جا رو مرتب کردم و رفتم سراغ شستن ظرفا. دختر اومد و ازم خواست براش قصه بگم منم بهش گفتم یکم منتظر بمونه ظرفا تموم شه. رفت و دوباره اومد گوشی خواست تا به مامان و باباش زنگ بزنه. وقتی رفتم بالا سرش گوشیم کنارش بود و خواب رفته بود:) زنگ زده بود باباش براش قصه گفته بود:) 

رفتم سراغ تمیز کردن گاز و لکه های رو اعصاب بخاری و پسر اومد کمک کنه. حالا شما تصور کنین با یه بچه ی لجباز بخواین این کارو انجام بدین:) مجبور خواهین بود کابینتا هم تمیز کنین چون آقا از پیس پیس خوشش میاد:)

بعد که به زور راضیش کردم که دیگه همه جا تمیزه رفتم ظرفا رو که خشک شده بودن سر جاشون توو کابینت گذاشتم و آشغالا رو بردم بیرون:) خونه داری و بچه داری کردم قشنگ:) آبجیم اینا بعد 12 شب برگشتن و پسر گفت خاله نذاشت با طبقه ی یخچال بازی کنم:) بدون اینکه یاد کنه از تمام کارایی که انجام داده بودیم در حالی که توو روزای دیگه هیچ کدوم رو انجام نمیدن:) 

گوشیم رو برداشتم و کلی پیام داشتم؛ بعضی ها فک کرده بودن ناراحتم جوابشونو ندادم، بعضی ها ناراحت شده بودن جوابشونو ندادم و از همه بدتر دانش آموزم (من مشاوره میدم) از دستم شاکی بود که من منتظر بودم بهم زنگ بزنی چرا زنگ نزدی؟ :)

آدم بعضی وقتا دلش میخواد دل بکنه از همه چی بره کز کنه یه گوشه تنهای تنها باشه و به کسی جواب پس نده:) 

خستمه و کمرم درد میکنه. خوابم میاد ولی خواب نمیرم. 

دوست ندارم بچه دار شم. 

بدم میاد از آدمایی که براشون زحمت میکشم و حق به جانبن. 

ماه پیشونی خسته. 


سلام سلام

کله گردالی صحبت میکنه

اومدم براتون از دلتنگیم بنویسم

الان دقیقا ۵۹ روز و ۱۶ ساعت و ۱۵ دقیقست که ماه پیشونی رو ندیدم به خاطر قرنطینه ی کرونا

آخرین دیدارمون روی پل هوایی بود جایی که من عجله داشتم سربعتر برم تا به مترو برسم و اون عجله داشت چون دشوریش میومد:) موقعیت آکواردی بود باید سریع از هم جدا میشدیم و حتی خودمونم نمیدونستیم دوباره کی قراره همدیگه رو ببینیم

جفتمون حسابی خسته بودیم چون کلی راه رفته بودیم و من به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که چجوری خدافظی کنم که دلم تنگ نشه . ماه پیشونی اومد یه پلاستیک پر خوراکی بهم داد مثل همیشه جوراب خوشگلاش پاش بود و با دمپایی دویده بود اومده بود و من خوشحال بودم چون بیشتر میتونستم جورابای خوشگلشو دید بزنم:) بدو بدو اومد پلاستیک پر خوراکی رو بهم داد ، بهش گفتم مگه باهام نمیای ترمینال؟ گفت نه دشوریم میاد من راضی بودم نیاد چون میدونستم چقد خستس ولی آماده ی خدافطی نبودماخه من معمولا باید مفصل خدافظی کنم تا دلم اروم بگیره

اومد جلو دستشو انداخت دور کمرم بغل کرد منم بغلش کردم، سرشو اورد یه بوس با شرم گذاشت رو لپم ، ولی من نتونسنم اونجوری که لایق یه ملکه هست بوسش کنم یا اونجوری که خودش دوس داره بغلش کتم ولی خب دیگه خودشو از من جدا کرد و بدو بدو رفت . مثل همیشه از بالای پل براش بوس فرستادم و رفت که رفت.

میدونید بدترین قسمت دلتنگی اونجاییه که نمیدونی دوباره کی قراره همدیگه رو ببینید.الان شده ۵۹ روز و ۱۶ ساعت و ۲۵ دقیقه که ندیدمش

قول میدم دفعه بعد که خواستم باهاش خدافظی کنم یجوری خدافظی کنم که اینجوری همش بهش فکر نکنم حسرت بخورم:)اخه میدونید ماه پیشونی ملکه ی ستاره های دنیای منه و من وظیفه دارم دوستش داشنه باشم و وظیفه دارم مثل یه ملکه باهاش برخورد کنم و اگه این کارو نکنم حسرت میخورمولی دلم خوشه که اگه دنیا هزااارتا چرخ بخوره تهش ما دوتا پشت قباله ی همدیگه  ایم چون خودمون میخوایم

امیدوارم همتون یکی پشت قبالتون باشه که خودتون میخواید


کله گردالی صحبت میکنه

من همیشه ارزو داشتم یه زندگی بی قید و بند داشته باشم،ینی دوس دارم اینقد به هیچجا وابسته نباشم که اگه یروز صب از خواب بیدار شدم و دلم خواست برم سفر سه ماهه،هیچ مانعی نداشته باشم.ینی بدون در نظر گرفتن عواقب مالی و سایر عواقب،فقط تصمیممو بگیرم و حرکت منم.البته سفر یه مثاله،در همه زمینه ها دوس داشتم همینجوری باشم اما تا امروز زندگیم حس میکنم دقیقا نقطه مقابل این موضوع بودم، ینی حتی ممکنه یوقتایی خیلی یاغی گونه برم دنبال کاری که دلم میخواد اماقطعا حس  عذاب وجدان نصف بیشتر لذت اون کارو بهم زهر میکنه. شاید اینکه بتونی یهو از همه دنیا دل بکنی و بری یه وری برا خودت قطعا خیلی سخته، اما قطعا شدنیه.ارزو مبکنم یه روزی به اون درجه ای برسم که بتونم یروز صب بدون برنامه قبلی دوتا شلوارک و یه و مسواک بندازم تو کیفم و دست ماه پیشونی رو بگیرم راه بیوفتم برم همون وری که دلم میخواد:)


گفته بودم یکی از 100تا کاری که میخوایم توو قرنطینه انجام بدیم وب زدن مشترکه. حالا اومدم در جریان یکی دیگه از 100 تا کار بذارمتون!

کچلگی

بعله! ما الان دوتا کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه ایم

تجربه ی خوبیه باد میخوره به کلمو خواهرزادم هم بهم میگه دایی کچل هروقت یه چیزی ازم میخواد میگه خاله هروقت میخواد بندازم دنبالش بهم میگه دایی کچلو اینقد ذوق میکنه دست میکشه رو سرم! میگه خاله بیا دست بزنم به مغزت

دوستام بهم میگفتن چجوری تونستی از موهات دل بکنی؟ خب به سادگی! بنظر سخت میاد ولی وقتی انجامش میدی میبینی اصلاهم سخت نبود! در اصل میخوام به خودم بفهمونم که ماه پیشونی، تو متعلقاتت تعلق نداری بلکه اونا متعلق به تو آن و هروقت خواستی میتونی ازشون دل بکنی و این اصلا کار سختی نیست!

به این نتیجه رسیدم باید کتاب 11 دقیقه رو بخونم


کله گردای هستم

دیشب ماه پیشونی جونم یه پست گذاشت که گفته بود از یه مسئه ناراحت میشه و من تکرارش کردم و ناراحت شده از دستم،وقتی که متنو خوندم مثل همیشه با گردن کج رفتم معذرت خواهی ، اصولا دلم نمیخواد از دستم دلخور باشه و همیشه سعی میکنم قشنگیا رو بهش یاداوری کنم تا بدیا از یادش بره که خداروشکر دورش بگردم خیلی هم زود فراموش میکنهداشتم ازش معذرت خواهی میکردم که گفتم : معذرت میخوام بابت نقصایی که دارم و کامل نیستماخه میدونید واقعا ادم دلش میخواد برای یه نفر خاص تو دنیا کامل باشه ؛ حداقل سعیشو بکنهبهم گفت: نمیخوام کامل باشی،مگه من خودم کاملم که تو کامل باشی؟!

ایم جمله شاید یه جمله ی ساده به نظر بیاد اما در باطن تعریف اصلی عشقه و راستشمن از دیشب تا حالا اونققدر ذوقشو دارم که نمیتونم وصف کنم!اینکه یه نفرو با تمام بدیاش،زشتیا و نواقصش قبول کنی و دوست داشته باشی بدون اینکه انتظار تغییر و بهبود داشته باشی، گرچه بهبود قطعا خوبه اما حرفم اینه که شما اگر میخواید مسیر عاشقی رو درست برید در وهله ی اول باید همدیگه رو همونجوری که هستید با تمام نواقص دوست داشته باشید و بتونید خوبیای طرف مقابلتون رو توی ذهنتون بولد کنید و بدیاشو بذارید یه گوشه تو یه صندوقچه و هر پنج شنبه بذاریددم در تا اشغالی ببره و شما دیگه از اون بدی ها هیچی یادتون نیاد یکی از چیزایی که باعث شده من پایبند و دیوونه ی این رابطه و ماه پیشونی باشم همینه که اولا میتونم طرفمو عاشقانه دوستش داشته باشم توی همه ی مواقع حتی توی بزرگترین دعواهامون! و میتونم همیشه مطمئن باشم که دوست داشته میشم توی تمامی شرایطراستش برای من یکی از شیرین ترین دوستت دارمایی که بهم گفته شده وسط یکی از بزرگترین دعواهامون بوده


آقا یکی به کله گردالی بگه من بدم میاد تا یه جایی یه حرفی میزنم در جوابم میگه ولی من فک میکردم خودمون دوتا تنها فلان ولی من فک میکردم من فلان‍♀️

شما رو نمیدونم ولی من توو این موقعیت واقعا عصبی میشم و واقعا دیگه دلم نمیخواد حرفمو یا کارمو یا هرچیو ادامه بدم!

آخه میخوره توو ذوقم! خیلی بد هم میخوره توو ذوقم و میتونم بگم 60 درصد دعواهای ما سر همین موضوع بوده و باز هم این قضیه تکرار میشه

ولی خب باید یه چیزی باشه سرش دعوا کنیم دیگه! تازه اگه یه موضوع نو باشه دعواهاش نمیچسبه چون نمیشه حق به جانب باشی

من از دعوا بدم میاد و درواقع متنفرم چون دعوا هرچقدرم که کوچیک باشه منو پر از حس منفی به خودم و زندگی و آدمای اطرافم میکنه ولی با این وجود ترجیح میدم موضوع دعواها جدید نباشه چون توو موضوعات جدید آدم نمیدونه چقدر فاجعه پیش خواهد اومد!

یه البته امروز دعوا نکردیم چون همونجا بهش گفتم بیا درمورد این موضوع بحث نکنیم و همه چی تموم شد همونجا! ولی خب همیشه دعوا میکنیم بعد این حرف

یه روز از قشنگترین دعوامون و یه روز از بدترین دعوامون براتون تعریف میکنم این یه دعوای معمولی و روتین بود


کله گردالی صحبت میکنه

میخوام براتون یه خاطره ی خنده دار از بچگیام تعریف کنم که همین الان یادم افتاد

وقتی بچه بودم ما همیشه تو کوچه در حال بازی بودیم،من و سه تا صمیمی تربن دوستام تو اون دوران.از صب ساعت ۸ بیدار میشدیم تو کوچه بودیم و تا ساعت ۱۲شب تو کوچه ول میگشتیم ، دعوا میکردیم ، بازی میکردیم ، خرابکاری میکردیم و بچگی میکردیم.یادمه سال اولی بود که تصمیم داشتم روزه بگیرم ، چند روز روزه رفته بودم و حسسابی به خودم افتخار میکردم:) اما رفقام(که اینجا اسمشونو پارسا و میلاد و علی میذاریم) روزه نبودن و تو کل مدت سعی میکردن کاری کنن که من روزمو همراهشون بخورم و خب منم با افتخارر جلوشون مقاومت میکردم:) یادمه یه بازی بینمون باب شده بود که شبیه حکم بود اما ورقاش متفاوت بود با ورقای پاسور( اونزمان بچه بودیم و پاسور برامون قبح داشت) ولی بازیش دقیقا مشابه حکم بود. نشسته بودیم زیر درخت و داشتیم بازی میکردیم ، یهو علی گفت: من میخوام برم یچیزی بخرم بیام بخوریم . پارسا و میلاد باهاش موافقت کردن. اما من مخالف بودم ولی چون در اقلیت بودم برای نشون ندادن ضعف موافقت کردم که اره برید بخرید بخورید من مشکلی ندارم:)smileyاین نامردا هم رفتن ۴تا سوسیس با نوشابه و سس گرفتن اومدن.دقت کنیدfrownچهااارتاکاملا مشخص بود برنامه از پا دراوردن منه. اون زمان سوسیس خام یه غذای محبوب بین بچه های ما بود(متاسفانه هنوزم هست) ابن نامردا اومدن نشستن ، اول از همه نوشابه رو بازش کردن، نوشابه ی مورد علاقه ی من ینی شاه توت بود ، برا خودشون تو لیوان ریختن و یه لیوان خالی هم اضاف اومد:)))علی رو مرد به من گفت میخوری؟ گفتم بابا روزه امگفت باشه. سوسیساشونو در اوردن و باز کردن وشروع کردن دندون زدن ، یدونه هم اضافی بود که گذاشتن کنار مثلا بعدا باهم قسمتش کنن:) اقا دندون اول نه دندون دوم من کم اوردممث کسی که سه ماهه غذا نخورده سوسیسه رو قاپیدم و سریع بازی کردم و شروع کردن گاز زدن،ازونطرف هم با چشم اشاره کردم که برا من نوشابه بریزید نسناساخلاصه که اون اولین شکست من و اولین پیروزی دشمنان اسلام بود تازه خونه هم که رفتم قیافه ی روزه هارو میگرفتم میرفتم تو حیاط اب میخوردم و یواشکی خوردنی مبخوردم حتی برا طبیعی تر شدن نقش نزدیکای اذون که شد یدور ضعف الکی هم کردم تو خونه ولی هنوزم اگه به عقب برگردم بازم اون سوسیسسو میخورم و الان فک میکنم تقریبا خوشمزه ترین سوسیسی که تو زندگیم خوردم:)


سلام سلام

ماه پیشونی هستم با یه پست جدید در خدمتتونم که صرفا برای دخترهایی نوشته میشه که شبیه منن:) 

از کجا شروع کنم براتون؟

از تربیت! مدل های من از اول مامانمون در گوشمون خوندن ترس واسه مرد زشته واسه زن حسنه و دختر باید ترسو باشه! که خب البته ما هیچ وقت حتی نتونستیم تظاهر به ترسو بودن کنیم واسه دلخوشی مامانامون:)

از مدرسه! معلمامون و مدیرامون همیشه خط کش گذاشتن پایین مانتومون که 10 سانت زیر زانو باشه و مقنعه هامون تا زیر سینه هامون و همیشه بد رنگ ترین و بدریخت ترین فرم های مدرسه رو برامون انتخاب کردن تا مبادا توو راه مدرسه یه موتوری مجذوب خوش لباسی و خوش تیپی ما بشه!

از اجتماع! هروقت آرایش کردیم با تفکر جووووووون عجب چیزیه بریم توو کارش دنبالمون افتادن هروقت چادر پوشیدیم با نگاه مکار توو مغازه ها بهمون چسبیدن چیزی نیم و البته تیکه ها هم که در هر دو مدل همیشه بدرقه ی راهمون بوده.

کلا ما واسه خانواده هامون آبروییم واسه جامعه سوژه! 

خانواده هامون همش میترسن دخترشون با پسر حرف بزنه آبروشون بره، عکسش بذاره پروفایلش بیوفته دست پسرا آبروشون بره، تنها توو خیابون راه بره بنش آبروشون بره (شما فک کن یده شدی بعد فکر کنی دیگه تمومه من نباید برگردم خونه چون مایه ی بی آبرویی خانوادمم :) توو یکی از روستاهای شهر ما دوست پسر دختره یده بودش بعد بابا و داداشش تفگ گذاشته بودن توو ماشین که یا میکشنش یا خودمون میکشیمش:) زیبا نیست؟) و و و و و و.

جامعه هم که مادینه و نرینه میشه؛ ‌مادینه ها منتظرن تو یه خطا ازت سر بزنه و اونقدر بزرگش کنن که فک کنی چه غلطی کردی حالا! و بعضا حتی خطایی نکردی:) من صرفا درس میخوندم و سر همین درس خوندنم هزار تا حرف پشت سرم میزدن:) نرینه ها هم که تکلیفشون مشخصه! دختره پس میتونه زن زندگی باشه هر حرفی هم زدم مجبوره چشم بگه ( از خاطرات زیبام براتون بگم دوستم باهام درد دل می‌کرد گفت نامزدم قبل عقد گفته من مشکلی با ادامه تحصیلت ندارم الان میگه من یه حرفی زدم حق نداری بری دانشگاه :) یا یکی از اقوام شوهر خواهرم با این که خیلی دختر زرنگی بود ولی 15 سالگی زن باباش مجبورش کرد ازدواج کنه و شوهرش دقیقا میگفت زن باید بشینه توو خونه بچه داری کنه و نذاشت ادامه تحصیل بده:) یه خاطره از خودم هم بگم خواستگارم گفت من اجازه نمیدم عکستو بذاری پروفت و با دخترایی دوست باشی که دوست پسر دارن و با اجازتون لبخند همیشگیمو تحویل دادم گفتم چشم فعلا شب بخیر و به بابام پیام دادم گفتم بابا ما مناسب هم نیستیم:)) دختره پس بریم باهاش حال کنیم بعدم بترسونیمش که آبروشو می‌بریم هم گه گاه میتونیم باز بریم حالمونو کنیم باهاش با همین تحدید هم اینکه جرئت نمیکنه به کسی بگه:)، دختره پس بریم عقده هامونو سرش خالی کنیم و تا میتونیم تحقیرش کنیم و تمام قدرت و اعتماد به نفسشو ازش بگیریم:) دختره حتما آهن پرسته پس با یه ماشین خوب حتما میتونیم بلندش کنیم؛ هم سرگرم میشیم هم خوار بودن دخترا رو به همه نشون میدیم!

خب این نگاه خانواده و جامعه!و و و 544 

البته که من آدم بی انصافی نیستم چون همین الان هم از تربیت خانوادم و پسری که در کنارمه این همه اعتماد به نفس دارم :) ولی دارم میگم غالب نگاه همه به ما دخترا همینه؛ دختر باید ترسو و گوش به امر مرد باشه!

و اما درمورد شخصیت خودمون در برخورد با مردها:) الان حال ندارم بنویسم بعدا مینویسم


کله گردالی : خب بذار حسودیمم کنم دیگه

نمیشه که

من بالاخره باید حسادتمو بکنم☹️

ماه پیشونی : من واست چی کم گذاشتم بخوای به بقیه حسودی کنی؟

خونه خوب

ماشین خوب

لباسای خوب

کله گردالی : از صب تا شب دارم تو این خونه

میشورم

ماه پیشونی : همه چی واست فراهم کردم

کله گردالی : میپزم

میسابم

کهنه بچه عوض میکنم

ماه پیشونی: دیگه چی میخوای مرد

چقد تو پر توقعی

کله گردالی: شبم میای که آروم نداری

ماه پیشونی: هرکی جای تو بود خودشو الهه میدونست حالا

کله گردالی : تو همینکه هستی برا من همه چی فراهمه

میدونم بیشتر وقتا زیاده روی میکنم

ولی خب اینکه در مورد تو حسادت میکنم چون تو از همه مهم تری

ماه پیشونی : جون آفرین حالا شدی یه مرد خوب و خواستنی

 

 

 

منبع: چت ما دوتا خل و چل


هیچوقت هیچوقت تو زندگیتون خودتونو رفتارتونو برای هیچکس تکرار و تاکید میکنم هیچکس توضیح ندید و تفسیر نکنید، اینجوری مثل من میشید.تو طول زمان یاد میگیرید که شما همیشه باید حواستون باشه هیچکس نرنجه از حرفاتون، بهتون تلقین میشه که بقیه از شخص شخیص خودتون مهم ترن و این ذهنیت رو هم به اطرافیانتون القا میکنید، اونوقته که هرساعت بابت تک تک حرفاتون باید به همه جواب پس بدید، ازشون تیکه کنایه بشنوید و حتی سپر بلای سختیاشون باشید!

به جایی میرسید که دیگه یادتون میره حال خودتون چجوریه، فقط دنبال اینید که بقیه یوقت خدایی نکرده ازتون نرنجن!!اطرافیانتون هم با گرفتن همین ذهنیت تو هر موقعیتی میچِزوننتون چون هرچی شما بیشتر خودتونو توضیح بدید و خودتونو کوچیک کنید اونا بیشتر لذت میبرن

حس قلبی الانمو برا هیچکدومتون ارزو نمیکنم⁦♥️⁩شاد باشید⁦♥️⁩


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها